پایگاه مطالب علمی

وبلاگ دکتر مصطفی پارسا

پایگاه مطالب علمی

وبلاگ دکتر مصطفی پارسا

پایگاه مطالب علمی

مسئول وبلاگ: دکتر مصطفی پارسا

محبوب ترین مطالب

۴۱ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است



در میان بنی اسرائیل عابدی بود.وی را گفتند:"فلان جا درختی است و قومی آن را میپرستند"
عابد خشمگین شد ,برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند.
ابلیس به صورت پیرمردی نیکو صفت بر مسیر او مجسم شد و گفت:"ای عابد,برگرد و به عبادت خود مشغول باش."
عابد گفت:<نه,بریدن درخت الویت دارد.>مشاجره بالا گرفت آن دو با هم درگیر شدند.عابد بر ایلیس پیروز شد و اورا بر زمین زد و بر سینه اش نشست.
ابلیس در این میان گفت:"دست بردار تا سخنی بگویم.توکه پیامبر نیستی و خدا تو را بر این کار مامور ننموده است.به خانه برگرد تا هر روز دو دینار زیر بالش تو بگذارم.با یکی زندگی کن و دیگری را انفاق کن و این بهتر از کندن آن درخت است."
عابد با خود گفت:"راست میگوید."صبح روز بعد دو دینار دید و برداشت.روز دوم دو دینار دید و برداشت و روز سوم هیچ نبود.خشمگین شد و تبرش را برداشت.باز در همان نقطه ابلیس پیش آمد و گفت کجا؟عابد گفت میخواهم آن درخت را بر کنم ابلیس گفت دروغ است تو هرگز نمی توانی این کار را کنی و باهم جنگیدند.ابلیس عابد را همچون گنجشکی در دست بر زمین زد.در همین حال عابد گفت دست بر دار تا برگردم.اما بگو چرا بار اول من پیروز شدم و اکنون تو؟
ابلیس گفت:"آن وقت تو برای خدا خشمگین شدی و خدا مرا مسخر تو کرد،که هرکس برای خدا کار کند،مرا بر او غلبه نباشد.اما این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی،پس مغلوب من گشتی.
  • مصطفی پارسا مقدم

ضرب المثل

۱۵
آبان

از گردنم بیفتی ان شاءالله


میگویند:پیرزنی بود سه پسر داشت و دو عروس اما پسر کوچکش هنوز زن نگرفته بود.این دوتا عروس هر روز به نوبت مادرشوهرشان را کول میگرفتند و کارهای خانه را به این شکل انجام میدادند چونکه میترسیدند اگر اورا زمین بگذارند و مواظب حال او نباشند پیرزن نفرین میکند و شوهرهایشان عاق والدین میشوند.

برادرها هرچه به برادر کوچکشان میگفتند تو هم زن بگیر تا اقلا کمی به زن های ما کمک کند و کار آنها سبک تر شود قبول نمیکرد و زیر بار نمی رفت برای اینکه می دید انصاف نیست که زن او هم مثل زن های دو برادرش به زحمت بیفتد یا نافرمانی بکند و باعث بشود که او عاق والدین بشود .

از قضا یک روز از کوچه ای می گذشت که دید دختر کثیفی با حال پریشان و موی ژولیده در خرابه ای نشسته،پیش خودش فکر کرد خوب است من این دختر را به زنی بگیرم تا از چند جهت ثواب کنم یکی اینکه این دختر را از پریشانی نجات میدهم چون که هرچه باشد به پشت گرفتن مادرم  برایش سخت تر از این پریشانی نیست،دیگر اینکه زن برادرهایم کارشان سبک تر میشود.خلاصه به خواستگاری دختر رفت و او را به همسری گرفت.

با آمدن نو عروس کارها سبک تر شد اما او که می دید به کول گرفتن پیرزن و انجام دادن کارها سخت است به فکر چاره افتاد.

  • مصطفی پارسا مقدم

سخن روز

۱۵
آبان

با مصلحت دیگران ازدواج کردن، در جهنم زیستن است.        آرتور-شوپنهاور

  • مصطفی پارسا مقدم

خدای من

۱۵
آبان

ﻣﺎدرم ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺷﻨﯿﺪم ﭘﺴﺮ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻮﻣﻦ اﺳﺖ. ﻧﻤﺎزش ﺗﺮک ﻧﻤﯽ ﺷﻮد زﯾﺎرت ﻋﺎﺷﻮرا ﻣﯽﺧﻮاﻧﺪ، روزﻩ ﻣﯿﮕﺮد، ﻣﺴﺠﺪ ﻣﯿﺮود … ﺧﯿﻠﯽ ﭘﺴﺮ ﺑﺎ ﺧﺪاﯾﯿﺴﺖ ﻟﺤﻈﻪ ای دﻟﻢ ﮔﺮﻓﺖ … در دل ﻓﺮﯾﺎد زدم ﺑﺎور ﮐﻨﯿﺪ ﻣﻦ ﻫﻢ اﯾﻤﺎن دارم … ﻧﻤﺎز ﻧﻤﯿﺨﻮاﻧﻢ وﻟﯽ ﻟﺒﺨﻨﺪ روی ﻟﺒﻬﺎی ﻣﺎدرم ﺧﺪا را ﺑﻪ ﯾﺎدم ﻣﯿﺎورد دﺳﺘﻬﺎی ﭘﯿﻨﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﭘﺪرم را دﺳﺘﻬﺎی ﺧﺪا ﻣﯿﺒﯿﻨﻢ … زﯾﺎرت ﻋﺎﺷﻮرا ﻧﻤﯿﺨﻮاﻧﻢ وﻟﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﯾﺘﯿﻤﯽ در دﻟﻢ ﻋﺎﺷﻮرا ﺑﺮﭘﺎ ﻣﯿﮑﻨﺪ …ﻧﻪ ﻣﻦ روزﻩ ﻧﻤﯿﮕﯿﺮم وﻟﯽ ﻫﺮ روز از آن دﺧﺘﺮک ﻓﺎل ﻓﺮوش، ﻓﺎﻟﯽ را ﻣﯿﺨﺮم ﮐﻪ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﻧﻤﯿﺨﻮاﻧﻢ ﻣﺴﺠﺪ ﻣﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎدرﺑﺰرگ ﭘﯿﺮ و ﺗﻨﻬﺎﯾﻢ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ دﯾﺪن ﻣﻦ ﮐﻠﯽ دﻟﺶ ﺷﺎد ﻣﯿﺸﻮد … ﺧﺪای ﻣﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻬﺮﺑﺎن دوﺳﺘﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ در ﻏﻤﻬﺎ ﺗﻨﻬﺎﯾﻢ ﻧﻤﯿﮕﺬارد …ﺑﺮای ﻣﻦ ﺗﻮﻟﺪ ﻫﺮ ﻧﻮزادی ﺗﻮﻟﺪ ﺧﺪاﺳﺖ و ﻫﺮ ﺑﻮﺳﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ای ﺗﺠﻠﯽ او... ﻣﺎدرم، ﺧﺪای ﻣﻦ و ﺧﺪای ﭘﺴﺮ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﯾﮑﯿﺴﺖ … ﻓﻘﻂ ﻣﻦ ﺟﻮر دﯾﮕﺮی او را ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﻢ و ﺑﻪ او اﯾﻤﺎن دارم … ﺧﺪای ﻣﻦ دوﺳﺖ اﻧﺴﺎﻧﻬﺎﺳﺖ ﻧﻪ ﭘﺎدﺷﺎﻩ آﻧﻬﺎ...

 


گردآورنده: مهلا علی آبادی

  • مصطفی پارسا مقدم

حکایت

۱۴
آبان


بعد از آنکه عبدال.. ازبک خراسان را مورد تاخت و تاز قرار داد روزی در سیستان گذارش بر قبر رستم افتاد و از روی شماتت این بیت را خواند:


سر از خاک بردارو ایران ببین

به کام دلیران توران ببین

سپس گفت:نمیدانم اگر رستم اکنون قادر به گفتن بود چه میگفت؟

یکی از وزرای او که ایرانی نژاد بود گفت:اگر خشم نگیری بگویم.گفت بگو.

گفت اگر رستم قادر به گفتن بود می گفت:

چو بیشه تهی ماند از نره شیر

شغالان درآیند آنجا دلیر

  • مصطفی پارسا مقدم


"توماس ادیسون" در سال 1847 در خانواده ای متوسط و در شهر میلان به دنیا آمد.

از ابتداء کودکی کنجکاو و جستجوگر بود و در همان اوان نوجوانی دست به آزمایشات حیرت آوری می زد.وی با خواهرش آزمایشگاهی در زیرزمین خانه ی کوچکشان درست کرده بودند و پنهانی دست به آزمایشات کوچک و مهمی میزدند.معلمین وی از کنجکاوی های او به ستوه می آمدند و همیشه به پدر و مادرش شکایت ادیسون را میبردند.

وی بعد از مدتی توسط پدرش به میشیگان رفته و ابتدا به حرفه ی خبرنگاری و سپس دست به انتشار روزنامه زد.الکتریسیته موضوعی بود که فکر اورا همیشه به خود مشغول میکرد.او با اختراع فونوگراف و میکروفون توسط همان وسایل ساده و ابتدایی که در آزمایشگاه خانه اش بود به موفقیت بزرگی دست یافت.

او با اختراع لامپ که شاهکار اختراعات وی محسوب میگردد خدمتی بزرگ به مردم جهان نمود.

وی دوبار ازدواج کرد و حاصل آنها 5 فرزند بود.

از دیگر اختراعات او میتوان به:

 "لکوموتیو برقی"

"پیل های بازگشتی"

"میکروفون"

"فیلم مخصوص دوربین فیلم برداری "و "باطری های قلیائی "اشاره کرد.

او در سال 1931 یعنی در 84سالگی چشم از جهان فرو بست.

  • مصطفی پارسا مقدم

سخن روز

۱۴
آبان

 انکار وجود خدا، به منزله ی انکار وجود انسان است.           موریس-مترلینگ

  • مصطفی پارسا مقدم

سخن روز

۱۳
آبان

میان ایمان و عقیده چهار انگشت فاصله است، ایمان چیزی است که میشنویم، یقین چیزی است که می بینیم و این فاصله چشم و گوش است.    امام حسین(ع)

  • مصطفی پارسا مقدم

سخن روز

۱۲
آبان

   اگر دین ندارید، لااقل در دنیای خویش مردمی آزاده باشید.         امام حسین(ع)

  • مصطفی پارسا مقدم

سخن روز

۱۱
آبان

  آینده نگری، نیمی از معیشت است.      حضرت محمد(ص)

  • مصطفی پارسا مقدم