پایگاه مطالب علمی

وبلاگ دکتر مصطفی پارسا

پایگاه مطالب علمی

وبلاگ دکتر مصطفی پارسا

پایگاه مطالب علمی

مسئول وبلاگ: دکتر مصطفی پارسا

محبوب ترین مطالب

ماجرای عابد و ابلیس

جمعه, ۱۶ آبان ۱۳۹۳، ۰۸:۵۴ ق.ظ


در میان بنی اسرائیل عابدی بود.وی را گفتند:"فلان جا درختی است و قومی آن را میپرستند"
عابد خشمگین شد ,برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند.
ابلیس به صورت پیرمردی نیکو صفت بر مسیر او مجسم شد و گفت:"ای عابد,برگرد و به عبادت خود مشغول باش."
عابد گفت:<نه,بریدن درخت الویت دارد.>مشاجره بالا گرفت آن دو با هم درگیر شدند.عابد بر ایلیس پیروز شد و اورا بر زمین زد و بر سینه اش نشست.
ابلیس در این میان گفت:"دست بردار تا سخنی بگویم.توکه پیامبر نیستی و خدا تو را بر این کار مامور ننموده است.به خانه برگرد تا هر روز دو دینار زیر بالش تو بگذارم.با یکی زندگی کن و دیگری را انفاق کن و این بهتر از کندن آن درخت است."
عابد با خود گفت:"راست میگوید."صبح روز بعد دو دینار دید و برداشت.روز دوم دو دینار دید و برداشت و روز سوم هیچ نبود.خشمگین شد و تبرش را برداشت.باز در همان نقطه ابلیس پیش آمد و گفت کجا؟عابد گفت میخواهم آن درخت را بر کنم ابلیس گفت دروغ است تو هرگز نمی توانی این کار را کنی و باهم جنگیدند.ابلیس عابد را همچون گنجشکی در دست بر زمین زد.در همین حال عابد گفت دست بر دار تا برگردم.اما بگو چرا بار اول من پیروز شدم و اکنون تو؟
ابلیس گفت:"آن وقت تو برای خدا خشمگین شدی و خدا مرا مسخر تو کرد،که هرکس برای خدا کار کند،مرا بر او غلبه نباشد.اما این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی،پس مغلوب من گشتی.
  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۹۳/۰۸/۱۶
  • ۳۴۶ نمایش
  • مصطفی پارسا مقدم

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی